به کوشش: رضا باقریان موحد





 
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد *** پای ازین دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم *** داغ سودای توام سرّ سویدا باشد
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر *** کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد
از بن هر مژه ام آب روان است بیا *** اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
چون گل و می دمی از پرده برون ای و درآ *** که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد
ظل ممد و دخم زلف توام بر سر باد *** کاندرین سایه قرار دل شیدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری *** سر گرانی صفت نرگس رعنا باشد

تفسیر عرفانی
1. هر کس خط و خال صورت زیبای تو را ببیند، تا زنده است نمی تواند از این دایره ی خط پا بیرون بگذارد و برای همیشه عاشق تو خواهد بود.
2. هنگامی که از خاک گور همچون شقایقی سر بر آورم، همچنان عاشق داغدار تو خواهم بود و این داغ عشق تو راز نهفته ی دل من خواهد بود.
3. ای گوهر بی نظیر و بی همتا! ای معشوقی که زیبایی تو بی مانند است! کجا هستی که از غم دوری تو مردم بسیاری گریه می کنند و چشم آنها از بسیاری اشک چون دریا شده است.
4. اگر خواهان نشستن بر لب جوی آب و گشت و گذار در دشت هستی، بیا و اشک های مرا ببین که همچون جوی آبی از هر مژه ام روان است. اشک من در فراق معشوق، همیشه جاری است.
5. مانند گلی که می شکند و شرابی که از پرده ی خم بیرون می آید، شاد و مستی بخش از پس پرده بیرون بیا و به محفل ما قدم بگذار که معلوم نیست دیدار دیگری میسّر باشد.
6. آرزو می کنم که سایه ی بلند گیسوی زیبا و پرپیچ و تاب تو بر سر من عاشق، پایدار و ماندگار بماند، چرا که این سایه، مایه ی آرامش دل عاشق و حیران من است. به عبارت دیگر اگر معشوق من در کنار من بماند، دل بی قرار من به او قرار می گیرد.
7. چشمان زیبا و خمار تو از روی غرور و تکبّر به حافظ نگاهی نمی کنند، آری این سرسنگینی از صفات چشمان نرگس گونه و زیبا و مغرور معشوق من است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.